» ÙادداشتâÙبÙÙ: پایانپاسخخاکت میکنمآری انسان...بیهودهرهاشکپنهانت میکنم...انتظارمن متولد شدم
» صÙØÙâ٠اصÙÙ
Tuesday, June 13, 2006 | 11:36 PM
بازگشت...
آری زندگی داستانی دگرگونه بود
از آن هنگام که خود را بر پای میز محاکمه خویشتن دیدم
تا نگاهم را اندوخته از حسرتی کند بر ثانیه هایی که دیگر نبودند ...
قضاوتی سهمگین بود بر محکومیت من بر من..
بر گم کردن عشق روی تخته پاره ای خالی از سکوت...
و بر پایان رویای گلهای لاله عباسی!
از آن هنگام که خود را بر پای میز محاکمه خویشتن دیدم
تا نگاهم را اندوخته از حسرتی کند بر ثانیه هایی که دیگر نبودند ...
قضاوتی سهمگین بود بر محکومیت من بر من..
بر گم کردن عشق روی تخته پاره ای خالی از سکوت...
و بر پایان رویای گلهای لاله عباسی!
تبريييك ميگم، Welcom Back مينااااا.
مباركههههههههه D:
كلي ذوق زده شدم!!!! D:
وبلاگ خوندنی داری
امیدوارم موفق باشی
خیلی خوشحالم ! فقط عذر میخوام بابت دیرکردم !
راستی گل مینای من ، باید کم کم لینکت رو از بین لینک خاطره ها بذارم بین باقی بچه ها (چشمک) .
بازم خوشحالم .
behshad
bye
پ.ن:لینک داده شد
موفق باشین
دل به سراب خیالات و اوهام بسته بودیم که به نا گه آمدی.
ولی این بار نجوایEvanescence هم صدای تو نیست....
. . .