» ÙادداشتâÙبÙÙ: رهاشکپنهانت میکنم...انتظارمن متولد شدمکاشانبا من سخن بگوآواز عاشقانهسکوت و خاموشینقشها
» صÙØÙâ٠اصÙÙ
Tuesday, January 03, 2006 | 7:54 PM
بیهوده
داستان بیهوده ایست
مرور دوباره خطوط انتظار
در زمانی که پیکره تنهایی را
در گوشه اتاقت
به چهار میخ کشیده اند.....
مرور دوباره خطوط انتظار
در زمانی که پیکره تنهایی را
در گوشه اتاقت
به چهار میخ کشیده اند.....
به تنهایی مگریز، از تنهایی مگریز، گهگاه آن را بجو و تحمل کن. ولی نه همیشه ، گهگاه ، یاحق
مرگ!
مرگ!
مرگ !
حیات را در لبانت یافتم
و زندگی را در چشمانت.
تو را زیسته ام
تو را زیسته ام در همان اَوان کودکی
زمانی که شیرم را با زهرآمیختند
آنگاه که سقف خانه هایمان فرو ریخت
و من جیغ می زدم و تو را می خواندم
اما تو ای مرگ
همیشه
رخسار در پرده ی انکار
و لجاجت عدم اجابت
پنهان داشته ای .
مرگ همیشه با من بوده ای
هنگامی که لبانم را دوختند تا آ ن کلمه ی ممنوع را فریاد نزنم
هنگامی که پشتم بر ضربه های شلاقِ هدایت بوسه می زد .
ای مرگ چرا آغوشت را دریغ می کنی .
هر روز بال هایت را زیر پایم می گسترانی
و سوار بر زورق ترس و دلهره
به سوی تعهد زندگی ام می رانی .
جرعه جرعه تو را در پیکم نوشیده ام
چرا مستی مرگ مرا نمی گیرد .
ای
واقعیتِ جاودانه ی بی تخفیف
" پیکرت جز در خلواره ی راستی نمی سوزد "
آذر 1383
لینکت رو اضافه کردم ...
موفق باشی ...
http://asroone.blogspot.com/
اولین باره که قدم به دنیای شما میگذارم ...
ساده نویسی زیباترین خصوصیت کار شماست ...
به من هم سر بزنید ...
موفق باشید
یا علی
اولین باره که به دنیای شما قدم میگذارم ...
ساده نویسی بارزترین خصوصیت کار شماست ...
موفق باشید
یا علی
daghighan...
chetori mishe inja farsi nevesht?
من تقریبا برگشتم.نمی تونم به هیچ دوستی بگم جات خالی.چون زیاد جذاب نبود و نیست.اما چیزی که از تحش نصیبم شد خیلی جذابه.از اون لحظه به بعد زندگی رو چون شراب دلنشین توت فرنگی فرانسوی ای که دیگه هیچ وقت نصیبم نشد حس می کنم که نرم و نازک در رگهای من جاری می شود.دلم می خواست می توانستم لحظات مبارزه رو ثبت کنم.اما شدنی نبود .
این دومین باری که کامنت میگذارم.در حالیکه به این موزیک زیبای وبلاگت گوش می کنم.من تقریبا برگشتم.نمی تونم به هیچ دوستی بگم جات خالی.اما در پایانش چیز جالبی نصیبم شد.حس کردن زندگی بصورت شراب توت فرنگی دلنشین فرانسوی ای که دیگر طعمش را نچشیده بودم .الان زندگی در رگهای من جاری شده است و شاید بد نباشد انسان گاهی مبارزه ای از نوع مرگ و زندگی رو تجربه کند.همواره پیروز باشی
کارهای قشنگتان را خواندم...
اگر مايل به چاپ آثارتان هستيد پيشنهاد می کنم سايت radmehrpub.com را ببينيد و آثارتان را جهت مسابقه کشوری شعر و داستان کوتاه ارسال کنيد موفق باشيد... مهتاب
نرگس های زمستانی را کسی دوست نداشت...
مینای گلم...لطف اگه لطف کنی و آی دی مسنجر خودت را برای من بگذاری ممنون میشم
آی دی من اینه:narges1891@yahoo.com
باشه؟منتظرم...
مطالب کوتاه و در عین حال زیبایی مینویسید
به شما تبریک میگم
با ارزوی موفقیت