Thursday, March 17, 2005 | 11:03 PM
بهار در راه است...
بهار در راه است...!
براي لحظه هاي سنگين تنهايي طرحي بينديش,
تا خطوط ثابت اين اتاق را در آينه تكرار كند...
تا در گوشم نوايي نو بخواند
و در نگاهم رنگي نو بريزد...

پيش از آنكه خستگي اين سكون نكبت بار پژمرده ام سازد...
پيش از آنكه خط قرمز افق درغرور خاكستري كوهستان محو گردد...
پيش از آنكه شكوفه هاي بهاري بار ديگر در آفتاب تموز بميرند....
 
Wednesday, March 09, 2005 | 1:07 AM
به مناسبت گراميداشت روز زن
از زخم قلب "آبايي"


دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران اميد تنگ در دشت بي كران
و آرزوهاي بي كران در خلقهاي تنگ!
دختران خيال آلاچيق نو در آلاچيقهايي كه صد سال!-

از زره جامه تان اگر بشكوفيد
باد ديوانه
يال بلند اسب تمنا را آشفته كرد خواهد....

دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله به طاق بلند دود!
دختران عشقهاي دور, روز سكوت و كار, شبهاي خستگي!
دختران روزبي خستگي دويدن, شب سرشكستگي!
در باغ رازو خلوت مرد كدام عشق-
در رقص راهبانه شكرانه كدام آتش زداي كام
بازوان فواره يي تان را خواهيد بر افراشت؟

افسوس!
موها , نگاهها به عبث عطر لغات شاعر را تاريك ميكنند.

دختران رفت و آمد در دشت مه زده!
دختران شرم , شب نم , افتادگي ,رمه!-
از زخم قلب" آبايي" در سينه كدام شما خون چكيده است؟
پستانتان كدام شما گل داده در بهار بلوغش؟
لبهايتان كدام شما
لبهايتان كدام
- بگوييد-
در كام او شكفته, نهان عطر بوسه اي؟
شبهاي تار نم نم باران- كه نيست كار-
اكنون كدام يك ز شما بيدار ميمانيد
در بستر خشونت نوميدي
در بستر فشرده دلتنگي
در بستر تفكر پر درد رازتان
تا ياد آن – كه خشم و جسارت بود-
بدرخشاند تا ديرگاه شعله آتش را در چشم بازتان؟
بين شما- بگوييد!-
بين شما كدام صيقل ميدهيد سلاح "آبايي" را
براي روز انتقام؟

احمد شاملو-هواي تازه

(آبايي: قهرمان شهيدي درقصه هاي تركمن)
 
Monday, March 07, 2005 | 12:55 AM
اي كاش بودي
اي كاش بودي
حتي در انتهاي جادوي يك سراب
اي كاش بودي
حتي در كنجي از روياي بي سرزمين من
اي كاش بودي
حتي در خطوطي نا معلوم درپشت اين شيشه مه گرفته...

اي كاش فقط بودي..
و ميدانستم" هستي"
وروزي حضورت با گرماي دستانت برتن خسته من استوارترمي شود
ويا نميدانم...
شايد در كابوسي ...
چون موجي در آب تا ابد ناپديد ميگردد....
 
Friday, March 04, 2005 | 12:42 PM
نا مه نخستين....
قسمتي از كتاب "بار ديگر شهري كه هميشه دوست ميداشتم" نوشته : "نادر ابراهيمي":
...
هلياي من!
زندگي طغياني ست بر تمام درهاي بسته و پاسداران بستگي.
هر لحظه اي كه در تسليم بگذرد لحظه ايست كه بيهودگي و مرگ را تعليم ميدهد.
لحظه ايست متعلق به گذشتگان كه در حال رخنه كرده است.
لحظه ايست اندوه بار و توان فرسا.
اينك گسستن لحظه هاي ديگران را چون پوسيده ترين زنجيرهاي كاغذي بياموز.
باري گريختن , تنها از احساسات كودكانه خبر ميدهد, اما تكرار در گريز, ثبات در عشق را اثبات ميكند.
من- ايمان دارم كه عشق, تنها تعلق است. عشق, وابستگي ست.
انحلال كامل فرديت است در جمع.
عشق, مجموع تخيلات يك بيمار نيست.
وآنچه هر جدايي را تحمل پذير ميكند انديشه پايان آن جداييست.
زندگي, تنهايي را نفي ميكند, و عشق , بارورترين تمام ميوه هاي زندگيست.
بياموز كه محبت را از ميان ديوارهاي سنگي و نگاههاي كينه توز , از ميان لحظه هاي سلطه ديگران بگذراني.
,امروز, براي من , روز خوبي نيست, روز بد تنهايي ست .اينجا را غباري گرفته است.
پنجره ها نميخندند . آب نميجوشد و بوي مستي آفرين تن تو در اين كلبه نپيچيده است.ياد تو هر لحظه با من است. اما ياد انسان را بيمار ميكند.
اينجا هيچ كس نيست كه غروبها به من خوش آمد بگويد و موهاي نرمش را در ميان دستهاي من بگذارد و بخندد.
روز بد تنهايي, مرگ بي دليل را به خاطر من ميآورد.
مرگ روزهاي خوب را
مرگ همه حكايتها را
به من بازگرد هلياي من!
مگذار كه خالي روزها و سنگيني شبها در اعماق من جايي از ياد نرفتني باز كند.
ما براي فرو ريختن آنچه كهنه است آفريده شديم.
در ما دميدند كه طغيانگر و شورش آفرين باشيم.
...
و به ياد بياور كه در اين لحظه ها نياز من به تو نياز من به تمامي ذرات زندگيست.
هليا به من بازگرد!
 
معرفى نويسنده

سكوت


پر پرواز ندارم اما دلي دارم و حسرت درناها، و به هنگامي که مرغان مهاجر در درياچه ماهتاب پارو ميکشند خوشا رها کردن و رفتن! خوابي ديگر به مردابي ديگر.....
آخرين يادداشت‌ها
بايگاني سكوت
ديگر دوستان
!Blogroll Me
جستجو


ابزار وبلاگ

 
© Copy Right By Sukoot - All rights reserved | Designed By Gladiator | Powerd by Blogger