» ÙادداشتâÙبÙÙ: كميته امر به معروف نهي از منكر(نامه اي از دانشگاه)بر سرماي درونيخ زده امباد ما را خواهد برد....تاخير....آيا مي شنوي؟روزي تو را ترك خواهم گفت....آينهخاطرات من...اكنون...
» صÙØÙâ٠اصÙÙ
Friday, March 04, 2005 | 12:42 PM
نا مه نخستين....
قسمتي از كتاب "بار ديگر شهري كه هميشه دوست ميداشتم" نوشته : "نادر ابراهيمي":
...
هلياي من!
زندگي طغياني ست بر تمام درهاي بسته و پاسداران بستگي.
هر لحظه اي كه در تسليم بگذرد لحظه ايست كه بيهودگي و مرگ را تعليم ميدهد.
لحظه ايست متعلق به گذشتگان كه در حال رخنه كرده است.
لحظه ايست اندوه بار و توان فرسا.
اينك گسستن لحظه هاي ديگران را چون پوسيده ترين زنجيرهاي كاغذي بياموز.
باري گريختن , تنها از احساسات كودكانه خبر ميدهد, اما تكرار در گريز, ثبات در عشق را اثبات ميكند.
من- ايمان دارم كه عشق, تنها تعلق است. عشق, وابستگي ست.
انحلال كامل فرديت است در جمع.
عشق, مجموع تخيلات يك بيمار نيست.
وآنچه هر جدايي را تحمل پذير ميكند انديشه پايان آن جداييست.
زندگي, تنهايي را نفي ميكند, و عشق , بارورترين تمام ميوه هاي زندگيست.
بياموز كه محبت را از ميان ديوارهاي سنگي و نگاههاي كينه توز , از ميان لحظه هاي سلطه ديگران بگذراني.
,امروز, براي من , روز خوبي نيست, روز بد تنهايي ست .اينجا را غباري گرفته است.
پنجره ها نميخندند . آب نميجوشد و بوي مستي آفرين تن تو در اين كلبه نپيچيده است.ياد تو هر لحظه با من است. اما ياد انسان را بيمار ميكند.
اينجا هيچ كس نيست كه غروبها به من خوش آمد بگويد و موهاي نرمش را در ميان دستهاي من بگذارد و بخندد.
روز بد تنهايي, مرگ بي دليل را به خاطر من ميآورد.
مرگ روزهاي خوب را
مرگ همه حكايتها را
به من بازگرد هلياي من!
مگذار كه خالي روزها و سنگيني شبها در اعماق من جايي از ياد نرفتني باز كند.
ما براي فرو ريختن آنچه كهنه است آفريده شديم.
در ما دميدند كه طغيانگر و شورش آفرين باشيم.
...
و به ياد بياور كه در اين لحظه ها نياز من به تو نياز من به تمامي ذرات زندگيست.
هليا به من بازگرد!
...
هلياي من!
زندگي طغياني ست بر تمام درهاي بسته و پاسداران بستگي.
هر لحظه اي كه در تسليم بگذرد لحظه ايست كه بيهودگي و مرگ را تعليم ميدهد.
لحظه ايست متعلق به گذشتگان كه در حال رخنه كرده است.
لحظه ايست اندوه بار و توان فرسا.
اينك گسستن لحظه هاي ديگران را چون پوسيده ترين زنجيرهاي كاغذي بياموز.
باري گريختن , تنها از احساسات كودكانه خبر ميدهد, اما تكرار در گريز, ثبات در عشق را اثبات ميكند.
من- ايمان دارم كه عشق, تنها تعلق است. عشق, وابستگي ست.
انحلال كامل فرديت است در جمع.
عشق, مجموع تخيلات يك بيمار نيست.
وآنچه هر جدايي را تحمل پذير ميكند انديشه پايان آن جداييست.
زندگي, تنهايي را نفي ميكند, و عشق , بارورترين تمام ميوه هاي زندگيست.
بياموز كه محبت را از ميان ديوارهاي سنگي و نگاههاي كينه توز , از ميان لحظه هاي سلطه ديگران بگذراني.
,امروز, براي من , روز خوبي نيست, روز بد تنهايي ست .اينجا را غباري گرفته است.
پنجره ها نميخندند . آب نميجوشد و بوي مستي آفرين تن تو در اين كلبه نپيچيده است.ياد تو هر لحظه با من است. اما ياد انسان را بيمار ميكند.
اينجا هيچ كس نيست كه غروبها به من خوش آمد بگويد و موهاي نرمش را در ميان دستهاي من بگذارد و بخندد.
روز بد تنهايي, مرگ بي دليل را به خاطر من ميآورد.
مرگ روزهاي خوب را
مرگ همه حكايتها را
به من بازگرد هلياي من!
مگذار كه خالي روزها و سنگيني شبها در اعماق من جايي از ياد نرفتني باز كند.
ما براي فرو ريختن آنچه كهنه است آفريده شديم.
در ما دميدند كه طغيانگر و شورش آفرين باشيم.
...
و به ياد بياور كه در اين لحظه ها نياز من به تو نياز من به تمامي ذرات زندگيست.
هليا به من بازگرد!
» در صÙرت اÙ
کاÙØ Ùارس٠بÙÙÙسÙد... Ù
Ù
ÙÙÙ!