Saturday, March 17, 2007 | 11:42 PM
نا تمام
تو مي آيي
از قصه ها
برايم از باران مي خواني و ترانه
و بر ديوار سنگين اتاقم
نقشها از نگاهم مي زني
و دلخوشي به لبخند ماسيده من
و دلخوشي به عمق يخ زده چشمانم
و من تو را
در حسرت رويايي خيس جا ميگذارم
مبهوت از قلبي گم شده در كوچه پس كوچه هاي باران
.
.
آري
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند
.
.
 
Sunday, November 05, 2006 | 9:28 AM
ازمجموعه شعر مشق کلنجار
معشوق من
حتای آزادی ست

او دستان مرا نمی بندد
نه با مانتیلای بلندش
که مهربانم جلوه کند,
نه با گیسوان کمندش
که دست بسته مراعات ِ رحم را
تکان نیز هم نخورد

او دستان مرا حتا
تهدید به بستن هم نمیکند
حتا با رافیای نخلهای ماداگاسکار,
که من ریسمانی را حتا
آن سوی دنیا در انتظار خود
حتا در خواب هم نمیبینم

معشوق من , آری چنین است
بی که حوصله به تنگ آرد و
دستان مرا با منت ِ نبستن,
ببندد
او حتی هنوز
روبانی را که من
پیش پایش چیده بودم
از خاک برنچیده است,
تا من بدانم
هنوز رهایم
و هنوز
حتا میتوانم بند بگسلم;
پس هستم.


ایلیا دیانوش
 
Friday, October 27, 2006 | 10:32 AM
تو باعث شده‌ای ...
تو باعث شده‌ای که آدمي از آدمي بهراسد.
تراشنده‌ی آن گَنده‌بُتي تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو مي‌افکنند.

تو جان ِ مرا از تلخي و درد آکنده‌ای
و من تو را دوست داشته‌ام
با بازوهايم و در سرودهايم.

تو مهيب‌ترين دشمني مرا
و تو را من ستوده‌ام،
رنج برده‌ام ای دريغ
و تو را
ستوده‌ام.

شاملو.مدایح بی صله
 
Tuesday, September 19, 2006 | 11:57 PM
وقت من
ثانیه شمار ساعتم از منطق علمی خودش خارج شده...با خیال راحت تو صفحه ساعتم میچرخه! هر دفعه یک عدد...
الان ساعت به وقت من ده و بیست دقیقه و یازده و ده صدم ثانیه هست ...
چند ثانیه دیگه به جبر بعدی میرسم.
 
Tuesday, June 13, 2006 | 11:36 PM
بازگشت...
آری زندگی داستانی دگرگونه بود
از آن هنگام که خود را بر پای میز محاکمه خویشتن دیدم
تا نگاهم را اندوخته از حسرتی کند بر ثانیه هایی که دیگر نبودند ...
قضاوتی سهمگین بود بر محکومیت من بر من..
بر گم کردن عشق روی تخته پاره ای خالی از سکوت...
و بر پایان رویای گلهای لاله عباسی!
 
Thursday, March 02, 2006 | 12:50 AM
پایان
این وبلاگ از این تاریخ بسته اعلام میشود!!!
 
Monday, February 27, 2006 | 5:26 PM
پاسخ
یکی از روزهایی که آرامش تمام نا امیدی ات را پر کرده است و تمامی ساعتهای انتظار تو را به خط پایان پیش میبرند تو بار دیگر بر در میکوبی ...
به ناگاه صدایی از آن سوی در گوش تو خواهد پیچید:
کیستی.....!!!
 
Sunday, February 12, 2006 | 8:03 PM
خاکت میکنم
خاکت میکنم
همین امشب
زیر آستین نمناک گذشته....
تنت زیر خاک میخشکد
مثل پلکهای من
.
تو میگندی....
.
وکرمها ته مانده ذهن مرا خواهند جوید...
.
.
سنگ قبری سفید
خالی از سخنی....
و چوب خطی
صلیب مزحک ما
تا روزهای نداشته را بر آن بیاویزیم...
.
.
خاکت میکنم
همین امشب
دور از چشمان تو
.
.
و به مرده ات دل میبندم...
لبخند تلخم بدرقه تاریکی تو باد....!!!
 
Monday, January 16, 2006 | 6:48 PM
آری انسان...
...

انسان فضیلتهای همه جانوران را از ایشان ربوده است . از این رو کار زندگی بر انسان از همه جانوران دشوارتر است!
تنها پرندگان هنوز بر فراز اویند. و اگر انسان پرواز نیز می آموخت, وای شهوت ربایندگی او تا کدامین فراز که پر نمیکشید....!

(چنین گفت زرتشت- فریدریش نیچه)
 
Tuesday, January 03, 2006 | 7:54 PM
بیهوده
داستان بیهوده ایست
مرور دوباره خطوط انتظار
در زمانی که پیکره تنهایی را
در گوشه اتاقت
به چهار میخ کشیده اند.....
 
معرفى نويسنده

سكوت


پر پرواز ندارم اما دلي دارم و حسرت درناها، و به هنگامي که مرغان مهاجر در درياچه ماهتاب پارو ميکشند خوشا رها کردن و رفتن! خوابي ديگر به مردابي ديگر.....
آخرين يادداشت‌ها
بايگاني سكوت
ديگر دوستان
!Blogroll Me
جستجو


ابزار وبلاگ

 
© Copy Right By Sukoot - All rights reserved | Designed By Gladiator | Powerd by Blogger