» ÙادداشتâÙبÙÙ: يخ زده امباد ما را خواهد برد....تاخير....آيا مي شنوي؟روزي تو را ترك خواهم گفت....آينهخاطرات من...اكنون...كابوس....!!!!به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد....
» صÙØÙâ٠اصÙÙ
Tuesday, February 08, 2005 | 9:42 PM
بر سرماي درون
همه لرزش دست و دلم ازآن بود
كه عشق پناهي گردد,
پروازي نه
گريزگاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبي ات پيدا نيست.
و خنكاي مرهمي بر شعله زخمي
نه شور شعله بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره سرخت پيدا نيست.
غبار تيره تسكيني بر حضوروهن
و دنج رهايي بر گريز حضور,
سياهي بر آرامش آبي
و سبزه ي برگچه بر ارغوان
آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت پيدا نيست.
(احمد شاملو-ابراهيم در آتش)
كه عشق پناهي گردد,
پروازي نه
گريزگاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبي ات پيدا نيست.
و خنكاي مرهمي بر شعله زخمي
نه شور شعله بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره سرخت پيدا نيست.
غبار تيره تسكيني بر حضوروهن
و دنج رهايي بر گريز حضور,
سياهي بر آرامش آبي
و سبزه ي برگچه بر ارغوان
آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت پيدا نيست.
(احمد شاملو-ابراهيم در آتش)
» در صÙرت اÙ
کاÙØ Ùارس٠بÙÙÙسÙد... Ù
Ù
ÙÙÙ!