» ÙادداشتâÙبÙÙ: تاخير....آيا مي شنوي؟روزي تو را ترك خواهم گفت....آينهخاطرات من...اكنون...كابوس....!!!!به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد....نامه اي براي تودستهايم
» صÙØÙâ٠اصÙÙ
Wednesday, December 29, 2004 | 1:52 PM
باد ما را خواهد برد....
در شب كوچك من,افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مينگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
در شب اكنون چيزي ميگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فروريختن است
ابرها, همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن, هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد ميلرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و تست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان, در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم ازهستي
به نوازشهاي لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد....
فروغ
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مينگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
در شب اكنون چيزي ميگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فروريختن است
ابرها, همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن, هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد ميلرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و تست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان, در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم ازهستي
به نوازشهاي لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد....
فروغ
» در صÙرت اÙ
کاÙØ Ùارس٠بÙÙÙسÙد... Ù
Ù
ÙÙÙ!